کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

 

این میتونه خیلی بد باشه که تو ، توی یه خونواده ی سُنتی زندگی میکنی و  

عقایدت 180 درجه با بقیه ی اعضای خونوادت فرق میکنه ! 

با اینکه رابطه پدر یا مادر فرزندی و یا برادر خواهری یا هر چیزی هست اما میتونه 

بودن تو واسه اونا آزار دهنده و حرفای اونا برای تو مثه یه شکنجه باشه !  

دعا کنید کار و بارم زودتر ردیف شه بتونم مستقل زندگی کنم ... 

راستش دیگه بُریدم و تو اینجا هیچ گونه آرامشی ندارم ... !  

 

نظرات 26 + ارسال نظر
نگار یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:04 ب.ظ http://youmc.eshopfa.biz

سلام از وبلاگت دیدن کردم وبلاگ بدی ساختی !!!نه بابا ناراحت نشو شوخی کردم وبلاگت باحال.امیدوارم وبلاگت هر روز بهتر از دیروزش بشه.
اگه میشه از فروشگاه من هم دیدن کن خیلی بدی اگه دیدن نکنی!!
http://youmc.eshopfa.biz
ممنون میشم یه خرید کوچولو مچلو هم انجام بدی یه خرید کوچولوهااااااا!!!!!
شاد باشی.بازم بهت سر میزنم

بخواب بینیم بابا

طـ ـودی یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:08 ب.ظ

درکت میکنم محمد؛ شدیــــــــــــــــــــــــــــــــــــد...

مرسی طودی

پونه یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:09 ب.ظ

ایشالا

رعنا یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:12 ب.ظ http://rahna.blogsky.com

کامنت طودی :))))))))))))))))))))))))))))

ینی باید بری دکتر اون ذهن منحرفتو به راه راست هدایت کنه !

عارفه یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:14 ب.ظ http://inrozha.blogsky.com/

تعداد کسانی که عقایدشون درست دقیق شبیه خونواده هاشونه خیلی کم تر از کسانی است که مخالف خانواده هاشون فکر میکنند حداقل تو نسل ما.
این آزار دهند بودن یا شکنجه این ها مربوط به برهه ای میشه که شاید هرکدوم تجربه کرده باشیم که میگذره .
خط آخرت هم فکر کنم از روی عصبانیت یا ناراحتی نوشتی.

نمیدونم عارفه ، شاید حق با تو باشه ...

آذرنوش یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:30 ب.ظ http://azar-noosh.blogsky.com

فکر میکنم خیلیا اینجوری هستن ...شاید هم خودم اینجور باشم ولی میدونی محمد...باید کنار اومد گاهی اوقات...قرار نیست همیشه همه چیز اونجوری باشه که ما دوس داریم...سعی کن باشون کنار بیای..

هرچی بیشتر کنار میام بدتره آذر

طوطی یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:38 ب.ظ

اینجوری نگو. ولی به جاش سعی کن کمتر بجث کنی در مورد هر چیزی. این خیلی کمکت میکنه.

اصلن بحث نمیکنم طوطی بانو ! اونان که بحث میکنن

فرگل دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:07 ق.ظ

درک میکنم واقعا خیلی سخته ارامش نداشته باشه تو خونه ایی که مال تو هم باشه

آره ، تحملش واقعن سخته

ژولیت دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:57 ق.ظ http://migrenism.blogsky.com

دعا می کنم یه راه حل قشنگ تر از این پیدا کنی! چون هست می گما!
محمد جان
همیشه راه سومی هم هست!

چه راهی ژولیت ؟! هرچی سعی میکنم هیچی نگم بدتر میکنن !

بنده خدا دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:29 ق.ظ

سلام
همیشه وبلاگتون رو میخونم ولی خاموش
اما امروز خواستم نظرم رو بیان کنم هر چند فاقد ارزش باشه
ببینید آقا محمد وقتی یه فردی توی یه خانواده ای بزرگ شده خواه ناخواه خلق و خوی پدر مادرش رو میگیره ولی بعد ها تحت تاثیر محیط و دوستان و خیلی عوامل دیگه تغییراتی درونش ایجاد میشه که فرد رو با خانواده متفاوت می کنه واین برای هر دو طرف زجر آوره . ولی نکته ای که هست اینه که گاهی این تفاوته خیلی مهم نیست و ماییم که از کاه کوه میسازیم چون بهر حال یه بچه مذهبی درونش اعتقاداتی هست که براش محترم و مهمه و فقط بخاطر دوستانش که متاسفانه روشنفکری رو در لامذهبی میدونن خودش رو مجبور میکنه که از خانوادش فاصله بگیره .
درسته الان فکر می کنید مستقل شدن تنها راه نجاته ولی بعد ها متوجه میشید که این خانواده همیشه خانواده شماست و همیشه براتون ارزشمنده و جزء لاینفک زندگیتون هست .
فقط کافیه هر دو طرف به اعتقادات هم احترام بذارید و شما هم بعنوان فرزند سعی کنید بیشتر کنار بیایید
آرزو میکنم در کنار خانواده محترم در کمال استقلال و آرامش شاد و سربلند باشید .

سلام ، مرسی از کامنتتون

اما حدستون کاملن اشتباهه ! بحث ما اصلن بحث مذهب و دین و این حرفا نیست ! الحمدلله تو خونه ی ما اجباری برای این مسائل نیست و همین باعث شده که خودم خود به خود به سمت نماز و روزه کشیده بشم ، بحث من چیزای دیگه هست که بخش اصلیش مربوط میشه به جامعه ، اینکه خونواده ی من کاملن قدیمی فکر میکنن ولی من دارم تو این جامعه ی جدید دارم زندگی میکنم و میبینم خیلی از حرفاشون واقعیت نداره ! دوس دارم به نظرات هم احترام بذاریم و اجباری تو کارهامون نباشه اما هنوز تو اون مرحله ی اول که احترام گذاشتنه گیر کردیم ! مرحله ی دوم پیش کش ... !

ممنون

یک لیلی دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:59 ق.ظ http://yareaftab.blogsky.com

سلام محمد
تو این مقطع زمانی طبیعی هست. تقریبا همه ی جوون های نسل ما این تفاوت رو با خانواده هاشون دارن.
روشی که من استفاده کردم این بود که موقعیت های تنش زا رو حتی الامکان حذف کردم یا کم کردم. مثلا اگر از تلفن های طولانی م ناراحت میشدن زمانش رو طوری برنامه ریزی می کردم که تنها باشم. البته در همه ی خونه ها ممکنه نشه.
و یک مطلب دوستانه ی شاید بی ربط : آدم ها ممکنه دوباره عاشق بشن محمد، ولی هرگز پدر و مادر دیگه ای پیدا نمی کنن. امیدوارم از من نرنجی اخوی.

سلام ، فک میکنم منم باید تا وقتی هستم همین کارها رو بکنم ! واقعن الان موقعی نیست که بخوام اعصابم سر این مسائل خورد بشه

در مورد اون جمله ی خط آخر ، حق با شما اما شاید پُستم رو بدموقع گذاشتم و کللن منظورمو بد رسوندم ! بحث هائی که پیش میاد اصلن مربوط به این ماجرا نیست و شاید برای بچه های اینجا یه سوء تفاهم پیش بیاد !
هرکدوم جایگاه خود رو دارن ، من همیشه با بابا و مامانم با احترام حرف میزنم ، دوس ندارم وارد جزئیات بشم اما خب منظوره اصلیه من نه بابام هست نه مامانم ! من با فامیل مادری مشکل دارم که گاهی اوقات با حرفاشون روی مامانم تاثیر میذارن ...
خیلی وقت هست که اینجور مسائل واسم پیش میاد و اگه یه نگاه به پستای قبلی بندازی میبینی که خیلی از این مسائل میرنجم و همیشه هم اینجا گفتمشون !

مریم انصاری دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:57 ق.ظ

سلام م.ح.م.د آقای عزیز!

من نمی دونم اجازه دارم برای این پُستِ خاص ِ شما کامنت بذارم یا نه؟! ولی جسارت می کنم و میذارم:

شک نکنین که دعا می کنم هر چه زودتر، کار و بارتون زودتر ردیف بشه و بتونین مستقل زندگی کنین.

امّا به عنوان یه خواهر (اگه قبول دارین)... یا یه خواننده ی وبلاگتون (اگه به عنوان خواهر قبول ندارین من رو)... من یه پیشنهاد می کنم پسر خوب:

یه بار، وقتی دیدین نظرتون با اون ها فرق داره و دارن نظرشون رو به شما تحمیل می کنن و مجبورتون می کنن اونطور که اونها درست می دونن فکر کنین، تصمیم بگیرین، یا کاری رو انجام بدین یا برخورد کنین یا هر چیز دیگه... از اونها بخواه دلیل اینکه تو رو «مجبور» به اون کار می کنن رو برات توضیح بدن... شما فقط گوش بده.

بعد از اونها خواهش کن که گوش بدن و حالا خودت دلایل مخالفتت با اونها رو براشون بگو.

بگو که داری چه چیزهایی می بینی توی جامعه... چیزهایی رو که داری می بینی و اونها نمی بینن رو براشون بی پرده بگو.



اگه صلاح دیدی، روی این پیشنهاد من فکر کن آقا م.ح.م.د ِ گل!

سلام مریم خانوم عزیز و بزرگوار و بحث راه بنداز !

البته که همه پستای من خاصن ! اما خب این خاص تر !

این چه حرفائیه ، چرا که نه ، شما جای خواهر نداشتم ...

مرسی از پیشنهادتون ، راستش رو بخواین من قبلن خیلی سعی کردم با فامیل مادری اینطوری باشم ! اما متاسفانه جواب نداده و بعید هم میدونم که جواب بده ! کللن من یچی میگم اونا یچی دیگه ! به این نتیجه رسیدم که اگه بخوام باهاشون یک سال چه منطقی و چه غیر منطقی صحبت کنم نه من حرف اونا رو میفهمم نه اونا حرف منو ! به خاطر همین کللن سعی میکنم بحثی پیش نیاد اما بعضی موقع ها نمیشه ! بد جور میرن رو اعصاب آدم !

اما بازم ممنون ، ببینیم چی پیش میاد ...

کاسپر(بابک) دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:00 ب.ظ http://kasperworld.ir

محمد راهش این نیست نمیگم همینطوری فقط کنار بیای ولی میشه بیشتر فکر کرد و راهی پیدا کرد ...

نمیدونم بابک جان ، باید فکر اساسی کرد ...

یک لیلی دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 02:58 ب.ظ http://yareaftab.blogsky.com

سلام آقا محمد
نزدیکی زمانی این پست و پست های قبلی باعث شد این طور فکر کنم که عذرخواهی می کنم. من با یک سری از فامیلا به دلایل مشابه کلا قطع رابطه کردم و هر وقت هم صحبتی ازشون پیش میاد یا جمع رو ترک می کنم یا می گم بهش بگین اگه حرفی داره به خودم بزنه!
اما انکار نمی کنم اون چیزی که از همه بیشتر باعث ناراحتی میشه توجه کردن اون فرد از خانواده ی خود آدم به حرفای اون فامیله که سخت و گاهی باورناپذیره.
احترام و دوستی هاتون پایدار و در آرامش و شادی باشید.

سلام مجدد خدمت یک لیلی بانو ...

حق داری ، من فک میکنم پستو موقع خوبی نذاشتم ، شاید هرکی هم بود منم همچین فکری میکردم اما خب میگم این بحثا خیلی وقته هست ...

در هر صورت ما ارادت داریم نسبت شما شدیدناکککککککک

آوا دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 02:58 ب.ظ

محمد خان جان
خ.ص.و.ص.ی
یا حق...

با عرض درود و احترام خدمت سرکار خانوم آوا بانو خانوم جان ، باید عرض کنم که کامنته خصوصیت رویت نشد آوا ! ینی نرسیده ...

علیرضا دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 06:49 ب.ظ

محمد پسر عمو جان قضیه چیه؟؟!!

چیزی نیست ... میگذره

مریم انصاری دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:30 ب.ظ

اِ... بحث راه بنداز چیه بابا؟

من اگه کسی بهم سُک نندازه، به کسی کاری ندارم.

والّا...

شاعر میفرماید هرجا نمیدونم چی شیه ، پای یک زن در میانه !

مثلن تو فوتبال میگن هرجا بزن بزن و چیزیه پای یک علی دائی در میانه !

حالا تو وبلاگستان خودمون هم هرجا بحث و این چیزاست پایه یک مریم خانوم انصاری در میان است !

جزیره دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:07 ب.ظ

سلام محمد
میخای مستقل شی؟ خونواده ت که صددرصد نمیتونن تحمل کنن خودتو هم که نمیدونم.ولی بعید میدونم بتونی. نمونه ش اون سی روزی که مامانت اینا نبودن.هوم؟
بعد الان یعنی بهترین راه حل اینه محمد؟بعد اونوخت هروقت تو چنین شرایطی گیر کنی همین روش رو انتخاب میکنی؟

سلام

نمیدونم جزیره ، شاید عصبانی بودم اونطوری گفتم ، حق با توئه ، اون موقع که بابا اینا مکه بودن خیلی اذیت شدم اما میگم کللن بحثم بابا یا مامان نیست ، اطرافیان یکم دورتر دارن اذیت میکنن ...

مهرداد دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:02 ب.ظ

سلام
خوب از اینکه گفتی عقایدت متفاوته
ادم ذهنش می ره سر مذهب و این حرفا
البته که می گی مشکلت اینا نیست
اوکی
جدال سنت و مدرنیته جدال همیشگی نسل ماست
بازم تکرار می کنم
جدال سنت و مدرنیته جدال همیشگی نسل ماست
جدال تو همه زمینه ها و مسایل موجود
باید مدیریتش کرد
یه جاهایی نشدنی نیست
سخت و دشواره
پس باید ...............

سلام ، خدا رو شکر سر مذهب و دین اگه هر کدوممون یه شاخه ی مختلف هم باشیم باز با احترام برخورد میکنیم ...

دقیقن همین جمله ایه که میگی .... جدا سنت و مدرنیته !

شازده کوچولو سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:46 ق.ظ http://shazde-koocholo.blogfa.com

هیچ‌کس با من نیست
مانده‌ام تا به چه اندیشه کنم
مانده‌ام در قفس تنهایی
در قفس می‌خوانم
چه غریبانه شبی‌ست
شب تنهایی من ...
سلام و با آرزوی برطرف شدن همه ی این مشکلات بزودی زود .

سلام ... ممنونم

شازده کوچولو سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:47 ق.ظ http://shazde-koocholo.blogfa.com

خیلی سخته !
سخت تر از سخت

بعضی موقع ها رو اعصابه آدم راه میره فک کردن به این مسائل !

سمیرا سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:14 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

منم خیلی وقتها چنین حسی داشتم...مخصوصا دوره دبیرستان ...سخته کنار اومدن با پدرو مادرهایی که از نسل تو نیستن و شاید حرفاتم نفهمن اما یه روزی وقتی خوب خوب بشناسیشون وقتی ببینی تنها کسایی هستند که بی منت برات هرکاری می کنن حاضری پاشونم ببوسی و آرزو کنی تا ابد پیششون باشی

حق با شماست سمیرا خانوم ... من عصبانی بودم یکم که این پستو نوشتم

عاطی سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 01:52 ب.ظ


همه ی ما این مشکل رو داریم کم و بیش!

و نه ما تغییر می کنیم نه پدر و مادر(در اکثر موارد:دی)

ک البته این موضوع عشق و علاقه ای ک به هم داریمو زیر سوال نمی بره!با این حال یا باید مستقل شد!یا باید کنار بیایم!

کللن تو کفه کامنتت موندم عاطی ! ینی اگه اینا رو نمیگفتی اصلن نمیدونستم باید چیکار کنم !!!

جزیره سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 02:55 ب.ظ

اطرافیان دورتر یه بار با لگد بری تو دهنشون حساب کار دستشون میاد
اصن چه معنی داره اطرافیان دور ادعای موجودیت کنن؟بیام اراک بزنم تو دهنشون بعد برگردم؟نه باید صابون من یه بار بخوره به تن اطرافیان دورتون تا دیگه ممد بدرنگ بلاگستان مارو اذیت نکنن

چه عجب یبار طرفداری کردی ؟!

یروز حتمن اون کارو میکنم جزیره ، همون لگد و این حرفا !

شاعرشنیدنی ست سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 04:34 ب.ظ http://kha2ne-sher.persianblog.ir/

می فهمم این شکاف نسلم مصیبتی شده

خیلی بدجور ...

حسین چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:39 ق.ظ http://hosseinb.blogfa.com

سلام
قاط زدی که .

سلام هم ولا جان ... چه کنیم دیگه !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد