- میخواستم از اسطوره ی فوتبال ایران بگم ...
میخواستم بگم ناصر حجازی این روزا حالش خوب نیست ، بیماره ... براش دعا کنید !
- میخواستم از دلتنگی غروب جمعه بگم ...
دلتنگی و بی حوصلگی ای که بعد از چند وقت ، این جمعه اومده سراغم !
- میخواستم از ایست بازرسی برادران زحمتکش بسیج و اینا بگم ...
که امروز وقتی از کلاس برمیگشتم جلومو گرفت و طرف پرسید این چیه صندلی عقبت ؟!
گفتم سنتوره و دارم از کلاس میام ! گفت بزن بغل و کل صندوق عقبو گشت و گفت برو و
منم تو دلم 4 تا فحش هوالش کردم !
- میخواستم از قضا شدن نماز صبح هام تو این روزا بگم ...
نمیدونم دقیقا چم شده که هرچی صدام میزنن نمیتونم بیدار شم !
- میخواستم از سرچ آهنگ گل نازم فریدون و حسین تهی بگم ...
که هرجا رفتم فیل.تر بود و حتی به کوچیکترین سایت هم رحم نمیکنن !
- میخواستم از بی معرفت بودن خودم نسبت به بابا و مامان بگم ...
امروز تنها بودن و هرچی گفتن بیا بریم بیرون ، نرفتم و اون ها رفتن و به خاطر من زود اومدن ..
خیلی از دست خودم عصبانیم ... خیلی !
- میخواستم از کلاس های شنبه ی حسابداری صنعتی بگم ...
که حالم از کلاساش به هم میخوره ! چون نه میشد درسشو فهمید ، نه میشه تیکه انداخت ،
نه میشه قایق و موشک درست کرد و نه هیچ دیگه ! چون استادش خیلی چیزه !
اینها مواردی بود که میخواستم دربارشون مفصل بگم ... اما حتی نمیتونم بهشون فک کنم ...
چه برسه بیام و بنویسم ... فقط میتونم بگم شاید یک سفر چند روزه درستم کنه ...
هوس شمال و دریای نابشو کردم ... بد دلم واسش تنگ شده !