کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

و چه لطیف است ، حس آغازی دوباره ...

 

تا اونجایی که یادمه ، اولین باری که وبلاگ " کاغذ کاهی " رفتم ، یک پست درباره ی فوت یک پسر بچه بود ... فک میکنم اسمش محمد علی بود ... از بچه های بهزیستی که به خاطر بیماری به رحمت خدا رفته بود ... یک عکس از محمد علی بود و حس نویسنده ی اون وبلاگ در مورد اون پسر بچه ... هیچ وقت فک نمیکردم یروزی نویسنده ی اون وبلاگ بشه یکی از کسایی که اندازه ی یک خواهر بزرگتر برام عزیزه ...

 

 

ادامه مطلب ...