کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

دلم برات تنگ شده ایرج !

 

امروز داشتیم با بچه های دانشگاه برنامه ی یک توره یک روزه به اصفهانو میچیدیم ... 

یک اردوی دانشجویی که میخوایم برای اولین بار بریم البته اگر مثه ترم های قبل دختر خانوم ها روز قبلش جا نزنن ! حرف از اردو و این چیزا شده بود یاد دوره ی دبیرستان افتادم ...  

با اینکه مدیرمون و ناظم هامون ( معذرت میخوام از دوستان ) مثه سگ بودن و البته حیف سگ ( مثلا مدرسمون خاص بود که اینا شده بودن مدیر معاون ! خدا به داد بقیه ی مدارس برسه ) اما همکلاسی هام دوستای فوق العاده ای بودن که ایرج هم یکی از اونها بود  ...   

یک اکیپ 6 ، 7 نفره بودیم که از اول دبیرستان تا آخر پیش دانشگاهی پیش هم بودیم ..

 

 

الان تو دانشگاه هم مثه دوره ی دبیرستان بعضی ها هستن میخوان خودشونو با نمک جلوه بدن اما بعضی ها هم هستن که انصافا آدم از حرف زدنشون هم خندش میگیره چه برسه به کارهاشون ! ایرج یکی از این آدمها بود ... هم حرف زدنش خنده دار بود هم تمام کارهاش !    

هیچ وقت هم زیر بار زور نمیرفت ... وقتی به خاطر تیکه انداختن به معلم ادبیات طرف بهش گفت : 

" برو گمشو بیرون پسره ی جو علق ! "( درست نوشتم ؟! ) ایرج با اون لهجه ی دوس داشتنیش گفت : نمیرُم ! ولی با لگد انداختش بیرون ! 

 

یا وقتی اردو بودیم و تو اتوبوس داشتیم با بچه های بازی استقلال سپاهانو از رادیو گوش میکردیم ، وقتی تماشاگرای استقلال شعارهای ناموسی میدادن ایرج هم جو گرفتش و پاشد از صندلیش گفت : " منچستر انگلیس ................. پرسپولیس !! "  ( ... = حرف های چیز دار بود ! )  

همونجا ناظممون آمد و هرچی از دهنش در اومد به ایرج گفت !! تازه شانس آورده بود اون حرفای چیزدارو نشنیده بود ! فقط میگفت چرا داد زدی منو از خواب بیدار کردی !!

یا وقتی روز های انتخابات رسیده بود با ایرج میرفتیم ستاد م . م ! ایرج هم حسابی جو گرفته بودش و به مچ بند س.ب.ز اکتفا نمیکرد ! شال و کلاه و تی شرت و ... همه چی س.ب.ز میپوشید ! ( یاد اون شبها بخیر ... ) تمام اون لحظات واسم شده خاطره ای که هیچ وقت فراموش نمیشه ...

 

ایرج مهندسی مکانیک یکی از دانشگاه های اراک قبول شد ، با هم بعد از دبیرستان و قبل از شروع دانشگاه ارتباط داشتیم اما بعد از شروع دانشگاه نمیدونم چی شد که ایرج دیگه نخواست منو ببینه ! چند بار بهش زنگ زدم جواب نداد ! اس ام اس دادم جواب نداد ! خونشون زنگ زدم خواهرش میگفت بیرون و وقتی امد میگم باهات تماس میگیره اما ایرج دیگه هیچ وقت زنگ نزد ... 

یاد اون موقع ها که میفتم دلم از خنده درد میگیره اما بغض هم میکنم ... دلم برای بچه ها و به خصوص ایرج خیلی تنگ شده ، با اینکه اکثرشونو میبینم اما دوس دارم هممون یبار دیگه دور هم جمع شیم ...  

کاش ایرج اینجا رو میخوند و میدونست دلم خیلی هواشو کرده ... کاش ! 

 

پی عکس نوشت : سمت راست ایرج تو عکس آقای م . س معلم عربیمون بود ... مرد فوق العاده دوس داشتنی ...  

 

پی بازگشت نوشت : مرسی از دوستایی که تو اینجا ، مسنجر و فیس بوک حال و احوالمو میپرسیدن ... یک مرخصی لازم بود ! الان هم برگشتم ... این مدت برای اکثر بچه ها خواننده ی خاموش بودم که از این به بعد سعی میکنم مثه همیشه روشن شم !  

 

نظرات 32 + ارسال نظر
م . ح . م . د شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:52 ب.ظ http://www.baghema.blogsky.com/

سلام !

ف@طمه شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:58 ب.ظ http://minisant.blogfa.com/

چطوری خوش گذشت مرخصی ؟:)
شاید اونم دلتنگته و اون موقه نشده که همو ببینید الان یخبر بگیر ازش

ممنونم عمه جان ف@طمه ... خوبم

نمیدونم ! باید یک خبر ازش بگیرم اما شمارشو ندارم ... گوشیم منهدم شد همه ی شماره ها پاک شد

آلن شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:57 ب.ظ

سلام به روی ماهت.
خوش اومدی.

سلاممممممم آلن ... ممنونم قربانت

ملودی شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:21 ب.ظ

سلام .شبت بخیر.

آقا خبر میدادین گاوی گوسفندی قربانی میکردیم.

خوشحالم که برگشتی.

بهترین کار اینه که تو ایام عید یه دسته گل بخری و بری به

دیدن ایرج خان.و احیانا اگه کدورتی ازت بدل داره رفع بشه.

البته فک نکنم کسی ازت ناراحتی ببینه چون در کل پسر

خوش قلبی هستی.

سلام لاکو ... شب شما هم بخیر ... ممنونم مرسی ... حالا ما به مرغش هم راضی ایم !

والا آخه من کاری نکردم ... یعنی نمیدونم ، شاید از دستم ناراحت نباشه ... اگرم برم دیدنش شاید ناراحت بشه !

مرسسسسسی ... نظر لطفته ...

بهنام شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:35 ب.ظ http://www.delnevesht2011.blogfa.com

سلاااااام...
خوش برگشتی!
ایشالله که دخترای دانشگاهتون جا نزنن و برین صفا کنین..
ایشالله ایرج هم بهت زنگ بزنه...
ایشالله به زودیه زود "س" رو هم ببینی!!!
خب بسه دیگه...

سلاممممم بهنام ... مرسی رفیقم ...

اون ایشالله های اولیو بی خیال ... ایشالله آخریو بچسب !

ماهی تنگ بلور شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:47 ب.ظ http://parspalace.persianblog.ir/

شما برف پاکنم میزدی قبول بود دادا

اختیار دارین ماهی بانو ...

فاطمه (شمیم یار شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:57 ب.ظ

سلامممممم محمد
شاید یه روزی که اصلا منتظرش یستی ازش خبر پیدا کنی یا حتی ببینیش..دنیا هم بزرکه هم کوچک..

سلامممممم خانوم معلم فاطمه ... خدا کنه خانوم معلم ... کاش بشه

آرمین یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:31 ق.ظ http://www.musicarmin.blogfa.com

نیما یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:32 ق.ظ

سلام یره . دیشب گفتم میام ولی راستش مثل جنازه خوابیدم ! خب ممد ببین پیش میاد دیگه . یه زمانی بطور ناخواسته یه رفاقت کمرنگ میشه ، حواستو جمع کن تا خاطراتش کمرنگ نشه !
راستی شما اراکیا نمیتونید یه اردو برنامه ریزی کنید !!!! و در ضمن این بهنام عجب دعاهایی بلده ناکس !

سلام نیما ... منتظرت بودم که نیامدی ... خوش گذشت دیشب حالا ؟! امروز زنگ میزنم صحبت میکنیم ...

خاطرات که کمرنگ نمیشه نیما ... یعنی من آدم خیلی خاطره بازیم !

حالا واسا بهت بگم ... این دفعه دیگه میریم آره ، برو پیشش بگو چند تا ایشالله توپ برات بگه !

کاغذ کاهی(نازگل) یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:55 ق.ظ http://kooche2.blogfa.com

هیکلت گنده شده ها اما دلت اندازه گنجیشکه !

اخه بچه جان تو نابود میکنی خودت رو با این همه احساس لطیف ! ... مرد که نباید اینجوری باشه ...

اما خب از ته دل آرزو میکنم ببینی ایرج رو ... یا حداقل تلی ... اسی ... چیزی ...

اصلا بی خیااااال ایرج ! بابا جنوبیه رو بچسبببببببببب

ما اینیم دیگه خاله جان !

ای بابا ... دست خودم نیست خب خاله ... مرررررررررسی ...

آره بابا ، اونو میخوام چیکار !! اصلا این پست فقط برای اون جنوبیه بود !!

کورش تمدن یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:38 ق.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام محمد عزیز
آقا جاتون خالی بود
حالا اگه خانوما نیاننمیشه؟اونجا بالاخره با یکی آشنا میشید دیگه؟
این ایشاا... آخر بهنام چیه که توش س داره؟مشکوک میزنی
اقا منم از این دوستا داشتم که یه دفعه گم شدن و دیگه نتونستم پیداشون کنم

سلامممممم کوروش خان ... ممنونم قربانت

نه دیگ نمیشه ... هدف سفر اصلا اونا هستن !!!

خب دیگه ...

ایشالله برای شما هم پیدا شن ب زودی

راضیه یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:38 ق.ظ http://greena.blogfa.com

سلام محمد
خوشحالم که بعد از چند روز یه پست جدید ازت میخونم
دوران دبیرستان به منم خیلی خوش گذشت
ما ۶ نفر بودیم که همیشه آخر کلاس مینشستیم
من و نجمه و معصومه و عاطفه و ندا و حلیمه
قد بلند اکیپمون عاطفه بود و قد کوتاهمونم حلیمه!
خیلی خوش میگذشت
حالا ۵ سال از اونروزا گذشته
بعد از قبولی تو دانشگاه دیگه همو ندیدیم
البته از نجمه کم و بیش خبر دارم ولی از بقیه نه
وارد دانشگاه که شدم با یه اکیپ جدید به عنوان هم اتاقی آشنا شدم که ۴ سال با هم بودیم
نسیم یه دختر اصفهانی وحشتناک شلوغ و شیطون بود
خیلی بامزه بود مثه ایرج شما
بهار و مونا هم اصفهانی بودن
آرزو و سها شیرازی و تیام هم اهوازی بود
از اون اهوازیایی که هیشکی حریف زبونش نمیشد
یه ثمین هم داشتیم که شیرازی بود و تو شهری که درس میخوندیم ازدواج کرد و موندگار شد
الان چند ماهه که فارغ التحصیل شدیم
خیلی دلم براشون تنگ شده آخه ۴ سال با هم زندگی کردیم
..................................................
قیافه ایرج خیلی بامزه و جنوبیه
امیدوارم حداقل حالش خوب باشه
پاینده باشی تپلو

سلام حج خانوم ... قربانت مرسی ...

اووووووووووف ... همه را یادته ها ... یعنی مگه میشه آدم از یادش بره
دقت کردم هرموقع پست از دانشگاه میذارم همیشه میگی قدرشو بدون و تا میتونین شیطونی کنین که دیگه گیرتون نمیاد !
قبول دارم که از دانشگاهم برم دلتنگش میشم حسابی ...

دورادور ازش خبر دارم ... خوبه خدا رو شکر ... مرسی حج خانوم

گودول یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:24 ق.ظ http://godool2.wordpress.com

سفرتون خوش اگه توی اصفهان گیر کردی خبر کن، کلی آشنا دارم اونجا.

مررررررررسی آقای گودول ... اما من خودم یپا اصفهانیم ها ...

واحه یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:13 ق.ظ

هیچکس تو این دنیا همیشه برای آدم باقی نمی نمونه...

من که وافعا فکر می کنم این بیت خیلی درسته:

( بدنامی حیات دو روزی نبود بیش

یک روز صرف بستن دل شد به این و آن

روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت)

قبول دارم خانوم معلم ... چقد این بیت قشنگه انصافا ...

یک دبیر فهیم یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:04 ق.ظ http://hassani.blogfa.com

خوش بگذره. ایرج هم پیداش میشه. خب به بقیه رفقای مشترکتون پل بزنه . نمیشه ؟

مرسی حاج فرهاد ... من به واسطه ی بچه ها همیشه حال و احوالشو میپرسم ...

عاطفه یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:46 ق.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

میدونی منم یه دوستی داشتم که از راهنمایی با هم بودیم.. وقتی نتایج کنکور لیسانس قبول شد من مشهد قبول شدم اون اهواز.. چند بار بهش زنگ زدم که قبل از رفتنش باهاش حرف بزنم.. اون موقع موبایل هم نداشتیم که.. بعد اون هیچ وقت جواب تلفنای منو نداد.. رفتیم دانشگاه و من دیگه مهرشو از دلم بیرون کردم.. کسی که یه ارزن برا دوستی ارزش قائل نشه به درد من نمیخوره! شاید خودخواهی باشه.. نمیدونم.. از اون روز فقط یه بار دیگه دیدمش.. اما اصلن هیجان زده نشدم.. برام یه آدم معمولی شده بود..

نمیدونم خاله عاطفه .... آخه مثلا ایرج اهل این حرفا نبود ... اما چی شد که اینطوری شد نمیدونم خودم هم !

کیامهر یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:31 ب.ظ

خوشحالم برگشتی
همچینم خاموش نبودیا
نیم سوز شده بودی

مررررررسی بابابزرگ جان ... بلای خانمان سوز شده بودم اصلا !

پَـ ــرشـ ـان یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ب.ظ

یاد رضا صادقی افتادم...
دلم واست تنگ شده جونم

فک نکنم شنیده باشمش استاد ...

عاطی یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:36 ب.ظ http://parvaze67.blogfa.com

سلام محمد خان . خوبی ؟ تو مرخصی تجدید قوا کردی ؟
خب این دخترا همین کارا و حرفای شمارو میبینن که جا میزنن دیگه ؟
هییییییی ، پستت منو یاد یکی دوتا از دوستام انداخت که الان حدود ۹ ساله ازشون خبر ندارم . کاش یه روزی یه جوری یه جایی یه خبری . . . کاش .
ایشالا اردو هم میرین ، بهتون خوشم میگذره ، ایرجم یهو دیدی رو سی و سه پل بهت زنگ زد یا یهو وسط میدون امام اومد چشاتو از پشت گرفت .
آخ اونموقع چه حالی بشی تو !

سلام عاطی بانو ... قربانت مرسی ... دوپینگ کردیم در سطح تیم ملی !

ای بابا ... مگه ما چیکار کردیم ؟!



ایشالله که اون دوستان رو هم میبینی ... این چیزی که گفتی دیگه خیلی اخرش بود اما خب هیچی تو این دنیا بعید نیست !

نرگس سفید یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:57 ب.ظ http://www.nargeswhite.blogfa.com


زندگی بافتن یک قالیست

نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی

نقشه را اوست که تعیین کرده

تو در این بین فقط می بافی

نقشه را خوب ببین

نکند آخر کار

قالی زندگی ات را نخرند !

اینو قبلا شنیده بودم ، خیلی قشنگ بود ... دست شما هم درد نکنه ...

حمید یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:18 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

- پست نیما درباره "میتی" رو خوندم بعد اومدم اینجا...مزه غریب اون "رفیق نوشته" با این پست کامل شد...دم جفتتون گرم...

- خوش برگشتی...امیدوارم دیگه به این زودیا خسته و "مرخصی لازم" نشی

مررررررسی رفیق ... لطف داری عزیز جان ...

نبضگیر یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:30 ب.ظ http://berlin-bonab.persianblog.ir

آخیییییییی!
یاد ایرجهای زمان منم بخییییییر.
هیییییییییییی کجائی جوووونی؟
اخه تقصیر خودمه میام به این جووونا سر میزنم،اونوقت جو منو میگیره،فکر میکنم هم سن وسال مملی هستم. وهوائی میشم.در صورتیکه بیش از چهل سال ازشون بزرگترم.من حال اونا رو درک میکنم هرچند مثل مملی جون ها هیچ جووونی نکردم. ولی اونا حال من بازنشسته روو....
آخ بذگریم. مرخصی خوش گذشت ممد جان؟

جوونی به دله دکتر جونم که شما از همه ی ما جوون تری ، الهی قربون اون دل جووون شما برم من ... وجود شما بزرگترا تو وبلاگ ماها غنیمته ، یعنی بدون شماها اصلا باید در اینجا تخته شه بره ...

ای بد نبود دکتر جونم ... اما خب لازم بود

زهرا فومنی یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:20 ب.ظ

سلام دایی محمد..خوبی..
دلم واسه دخترایی که میخوان باهتون بیان میسوزه کاش که جاااااااااااااااااا بزنن
لابد خودت بی وفا بودی دیگه، ایرج خبرتو نداره دیگه داداشم.. با وفا باش..

سلام عمه جان زهرا ... قربانت مرسی

اااااااااااا ، دلشون هم بخواد ... پسرای به این خوبی ای هستیم ...

ای بابا ... من که کاری نکردم آخه !

کانون وبلاگ نویسان فتح-صبای شیراز یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:56 ب.ظ http://kanoonFATH.blogfa.com


فیتیله از سال 90 پنجشنبه ها هم تعطیله !

kanoonFATH.blogfa.com

هررررررررررررررررر !

حسین دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:13 ق.ظ http://hosseinb.blogfa.com

سلام هم ولا
رسیدن به خیر .
یاد دوران دبیرستان و دانشگاه خودمون افتادم .
دوران دوست داشتنی و زود گذری که هیچ کدوم مون قدرش رو نمی دونیم .
البته الحق دوران خوابگاه و زندگی مجردی یه چیز دیگه است که به یقین هیچ وقت دیگه تکرار نمیشه .
دلت بسوزه که نمی تونی درکش کنی .
ان شا الله ارشد قبول بشی زاهدان تا زندگی خوابگاهی و غربت رو هم تجربه کنی .

سلام هم ولا جان ... قربانت مرسی

هم ولا جان حالا خوبه نگفتی سربازی بری زاهدان ! لااقل ارشد آدم یکم انگیزه داره براش !

ولی خدا کنه بیفتم جنوب ... حالا چرا ؟! بعدا میگم !

خانوم دکتر دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:47 ق.ظ

سلام
حال شما خوبه؟ مثل اینکه همه مون مرخصی زمستونی بودیم
واحه خانم راست میگه دل به این اون نبند .تازه این ایرج خان یه خورده هم گاگول میزنه !!!!
بیخیالش شو ما از این چیزا زیاد دیدیم

سلام خانوم دکتر ... قربان شما ممنونم ... مرخصی زمستونی خیلی خوبه اما خب بالاخره باید برگردیم دیگه !

ایرج خیلی باحال بود ... انصافا خنده ی کلاس با ایرج بود ... الان فک کنم تو دانشگاه اگر تو کلاسمون بودها همه دخترا عاشقش میشدن !!!

ای بابا ...

نینا دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:49 ب.ظ

اصلا مهم نیست
اینقدر آدمها گاهی از هم دور میشن که دیگه
نمیشناسیشون و ترجیح میدی دیگه نبینیشون و
همون خاطره باقی بمونه

نمیدونم استاد نینا ... شاید واقعا اینطوری باشه ...

selina دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:57 ب.ظ http://selina90.blogfa.com

چرا یه حسی بهم میگه ایرج رو تو این شلوغیا گرفتن ؟!

کاش اشتباه باشه .

۱۶ آذر پارسال وقتی شهر ما شلوغ پلوغ شد ایرجو کشوندن کمیته ی انضباطی دانشگاه !! و ازش تعهد گرفتن ! اما نه دورادور ازش خبر دارم ... حالش خوبه خدا رو شکر ...

سپیده دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:32 ب.ظ http://setaresepideashk.persianblog.ir

من اینجا کامنت گذاشته بودم

نمیدونم دخترخاله ... یعنی الان نیست ؟!

واحه دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:35 ب.ظ

پست جدید لطفا...

چشم خانوم معلم ...

سوفی چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:34 ب.ظ

خوبه... بزن روشن بشی ننه !!!


امضا :

ای بابا .. کیو بزنم ننه ؟!

سوفی چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 ب.ظ

کیو نه !!!
بگو چیو تا بت بگم !!!




امضا :

همون ! چیو ثابت کنم خب ؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد