کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !


انگار همین دیروز بود ,

دوم آذر ماه 91 !

یک سال گذشت ,

پارسال تو همین روزا بود که یه شور و ذوق عجیب داشتم !

فکرشو نمیکردم , اصلن فکرشو نمیکردم که ذوقم ,

شورم و احساسم بعد از یک سال بخواد بیشتر بشه !

حالا یک سال گذشته !

پارسال دو هفته بود که از با هم بودنمون میرفت و ما

کنار هم جشن تولد تو رو می گرفتیم و حالا بعد از یک سال

و دو هفته دوباره داریم این کارو میکنیم !

میدونم ! شاید دیشب و حتی امروز از اینکه به اجبار کنار

هم حضور نداشتیم سخت گذشته باشه اما مثه همیشه میگم

مهم دلامون بود که نه دیشب , نه امروز صبح , نه الان و

هر مناسبت خاص , که همیشه پیش همه ! نزدیک هم !

به عشق هم میتپه و زنده میمونه !

از اینکه کنارمی به خودم میبالم ...

از اینکه همچنان امیدوارانه ادامه میدیم خوشحالم ...

از اینکه تو هر شرایطی ,‌ چه سخت و چه آسون هوای

همو داریم به این رابطه افتخار میکنم ...

و از خدا ممنونم که تو رو برای من فرستاد !

تولدت , که بزرگترین هدیه ی خدا تو طول زندگیمه ... مبارک !