کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

 

 شب عجیبی بود ...  

یه شب ِ بارونی ، 

یه شب ِ رویائی ،

پُر از استرس ، 

پُر از تردید ، پُر از اُمید ، 

پُر از حس های ناب ، 

پُر از عشق و عاشقی !  

پارسال ، توی همچین شبی ، 

توی همین ساعت و برای اولین  

بار کلمه ی " دوستت دارم "‌رو از 

ته دلم گفتم و به یه زندگی‌‌ ِ جدید ، 

اما اینبار تنها نه ، با یه رفیق دلبستم ...  

رفیقی که بیشتر از همیشه میخوامش ، 

بیشتر از همیشه خالصانه دوسش دارم ، 

و بیشتر از همیشه نفس کشیدنم به نفس 

کشیدنش گره خورده ... رفیقی که زندگی قشنگ 

الان و تک تک ثانیه های عشق و عاشقی رو مدیونشم ...