شب عجیبی بود ...
یه شب ِ بارونی ،
یه شب ِ رویائی ،
پُر از استرس ،
پُر از تردید ، پُر از اُمید ،
پُر از حس های ناب ،
پُر از عشق و عاشقی !
پارسال ، توی همچین شبی ،
توی همین ساعت و برای اولین
بار کلمه ی " دوستت دارم "رو از
ته دلم گفتم و به یه زندگی ِ جدید ،
اما اینبار تنها نه ، با یه رفیق دلبستم ...
رفیقی که بیشتر از همیشه میخوامش ،
بیشتر از همیشه خالصانه دوسش دارم ،
و بیشتر از همیشه نفس کشیدنم به نفس
کشیدنش گره خورده ... رفیقی که زندگی قشنگ
الان و تک تک ثانیه های عشق و عاشقی رو مدیونشم ...