کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

کوچه باغ

و ناگهان چقدر زود دیر میشود ... !

فقط " ناصر حجازی " بخواند !

 

همین چند سال پیش بود ، لیگ 84 ، 85 ...  

یکی میگفت ناصر حجازی مربی کردنش هم مثه دروازه بانی کردنش مفت نمی ارزه ! 

بهش میگفتم مگه دروازه بانی کردنش چش بوده ؟! 

میگفت وقتی تو تیم ملی بود انقد گل میخورد که نگو ! بعدش هم که رفت کشورهای در پیتی 

مثه بنگلادش و هند ! گفتم بهش ... بذار قبلش احوالپرسی کنم ...

یادم نبود ... مخاطب این پستم فقط خود خودشه ... " ناصر حجازی "  

سلام اسطوره ی همیشگیه استقلالی ها و جامعه ی فوتبالی و این روزای دولتمردان ! 

میدونم الان جات خوبه ، خیلی خوب ، کسی که با مردم باشه که جای بدی نمیره قربونت برم .

 

داشتم میگفتم ناصر خان ... یکی همین چند سال پیش این حرفو بهم زد ! 

من هم اون موقع مثه بعضی تماشاگرای استقلال از وضعیت پیش اومده ناراحت بودم اما  

همیشه میگفتم ناصر حجازی هرچی باشه ناصر حجازیه ! 

اون موقع ها میخواستم خیلی تند تر جوابشو بدم و بگم چرا از ایران فرستادنت اونجاها ! 

اما مسلما کسی که همچین حرفیو راحت میزنه با منطق و استدلال سرکاری نداره ... 

همین 4 ، 5 سال پیش بود ... باز سرمربی استقلال شده بودی ... 

خوب بازی میکرد ، جذاب و تماشاگر پسند اما نتیجه نمیگرفت ... 

خودت وقتی دیدی اینطوری شد گذاشتی رفتی ! وانسادی تا بفرستنت بری ... 

اصلا یکی از صفاتت که همیشه هم میگفتی این بود که خودتو هیچ وقت تحمیل نمیکردی ! 

 

بذار برگردم عقب تر ... بریم یکم دور تر ... موافقی ؟!  

سال 1379 ... فینال جام باشگاه های آسیا ...  

استقلال ، جویلا ایواتای ژاپن ... میدونم که میدونی اما فقط برای تاکید بیشتر ... 

اگر الان تو گوگل بزنی " استقلال جویلا ایواتای ژاپن " مینویسه فینال جام باشگاه های آسیا 

که استقلال با سرمربی گیری ناصر حجازی و در روزی که " پرتماشاگر ترین بازی آسایی "  

لقب گرفت به مقام دومی آسیا رضایت داد ... ! 

خیلیه ها ناصر خان ... خیلیه ... خیلیه که بتونی تو یک روز بارونی این همه آدم بیاری ورزشگاه .

نمیخوام ازت بت درست کنم و بگم به خاطر تو بوده ، نه ، اما خیلی های دیگه هم این کارو کردن 

اما انقد تماشاگر نیاوردن ...  

 

اون روز روز خوبی نبود ... من آدم فراموشکاریم ، همه چی خیلی زود یادم میره اما اون روز ... 

اون بارون لعنتی ، اون موقعیت های از دست رفته ... نه هیشکدومو یادم نمیره ... 

یادم میاد بعد از بازی چقدر گریه کردم ... چقدر دوس داشتم استقلال اول بشه اما نشد !  

چقد دوس داشتم اون روز اون پسترتو بگیرم و راه بیفتم خونه ی این و اون بگم استقلالم اول شد  

اما ... بی خیال .

ناصر خان امروز بعد از 11 سال ، اون پسر 9 ساله ی اون روزا بازم داره گریه میکنه ... 

اما اینبار بحث اولی استقلال نیست ، نه ... بحث از میون رفتن مربی اون روزای استقلاله ... 

کسی که انقد مردم دوسش دارن که از استقلالی گرفته تا پرسپولیسی همه دلشون واسش

تنگ شده ... با اینکه فقط 2 روز گذشته ...

 

میدونی ، این 2 روز خیلی دارن ازت سوء استفاده میکنن ... پیام های تسلیت و ... 

نمیدونم تا الان کجا بودن ؟! چرا تا الان سراغ ناصر حجازیو نمیگرفتن ؟! 

همین دیشب ، قبل از شروع برنامه ی 90 ... 

دوستان صدا و سیمایی روزهای قبل اومده بودن دیدنت ...  

خودت هم میدونی که واسه چی اومده بودن ... اگر نیتشون خیر بود 60 تا دوربین نمی آوردن  

که هی ضبط کنن ... اگرم این کارو میکردن چه نیازی بود دیشب نشون بدن ؟! 

اما همه میدونن که ناصر حجازی با مردم بود ، به خاطر مردم خیلی فشارها تحمل کرد ،  

به خاطر مردم خیلی حرفارو که هیشکس جراتشو نداره بگه زد ، با مردم بود و صداقت داشت  

و به قول عادل فردوسی پور همین صداقتش باعث شد محبوب دل مردم بشه ... 

  

و اما فردا ، 4 خرداد ... " آخرین وداع با ناصر حجازی "  

استادیوم آزادی ، آشناست ... نه ناصر خان ؟!  مثه خونت میموند ... جایی که باهاش خیلی 

اُخت گرفته بودی ... 

حالا فردا برای آخرین بار داری میری اونجا ، برای اخرین بار میخوای هواداراتو ببینی ، 

برای آخرین بار میخوان دروازه بان اون روزها و مربیشونو ببینن و تشویقش کنن ... 

خوشبحالت ، خوشبحالت که انقد همه دوستت دارن ... 

خوشبحالت که انقد اشک ها برات ریخته شد ... خوشبحالت که جاودانه ای !  

کاش بودی ، کاش بودی و میدیدی این 2 روز من مثه خیلی ها چی کشیدیم ... 

 

چند وقت بود درست حسابی گریه نکرده بودم ، نگران بودم که اشکهام چرا خشک شده ! 

اما دیروز و امروز فهمیدم اینطوریا نیست ...  

انقد برات گریه کردم که آخر شبها چشمام جز سوزش هیچی دیگه ای نداره ! 

دست خودم نیست ... برای مسخره بازی هم نیست ... 

سخته برام ، سخته برام که دیگه به پوسترت نگاه کنم  

سخته برام که دیگه نباشی و نبینمت ... 

سخته برام که دیگه حرفاتو تو خبر آنلاین نخونم ... سخته ، خیلی سخت  

 

دوس داشتم فردا بیام ، اما نمیام ! راستشو بگم ؟! 

طاقت دیدن اون صحنه هارو ندارم ...  

نمیتونم ، به اندازه ی کافی حالم بد هست ، میترسم بیام اونجا یه بلایی سرم بیاد ! 

بذر الان باهات وداع آخرو داشته باشم ... 

این پست رو هم فقط برای خودت نوشتم ... انتظار ندارم هیشکس بیاد و بخونش ... 

کاش بودی تا کامنتدونیمو باز میذاشتم اما وقتی نیستی برای کی باز بذارمش ؟!  

  

دیگه حرفی ندارم ناصر خان ... فقط میگم اونجا که هستی واسمون دعا کن ... همین 

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش ، بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش  

به امید دیدار ناصر حجازی ...

 

 

 

پی نوشت : دوس ندارم رو یه موضوع مانور بدم و هی ازش پست بذارم ... 

اما اجازه بدین کمی با نوشتن آروم شم ... 

این روزا حال روحیم زیاد خوب نیست ... فقط اینجاست که آرومم میکنه .